صد دشنه بر دل میخورم و ز خویش پنهان میکنم
جان گریه بر من میکند من خنده بر جان میکنم
خون قطره قطره میچکد تا اشک نومیدی شود
وز آه سرد اندر جگر آن قطره پیکان میکنم
دست غم اندر جیب جان پای نشاط اندر چمن
پیراهنم سد چاک و من گل در گریبان میکنم
گلخن فروز حسرتم گرد آورد خاشاک غم
بی درد پندارد که من گشت گلستان میکنم
غم هم به تنگ آمد ولی قفلست دایم بر درش
این خانهٔ تنگی که من او را به زندان میکنم
امروز یا فردا اجل دشواری غم میبرد
وحشی دو روزی صبر کن کار تو آسان میکنم
افسوس که عمر خود تباهی کردیم
صد قافلهٔ گناه، راهی کردیم
در دفتر ما نماند یک نکته سفید
از بس به شب و روز سیاهی کردیم
لطف ازلی، نیکی هر بد خواهد
هر گمره را روی به مقصد خواهد
گر جرم تو بیعد است، نومید مشو
لطف بیحد گناه بیعد خواهد
تاريخ : پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:رباعیات شیخ بهایی,شعر زیبا,با معنی, | 18:51 | نویسنده : مجید حیدری |
.: Weblog Themes By Pichak :.